سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه روز خانومی قبل از بر گشتن همسرش ......در نامه ای نوشت.
یه روز خانومی قبل از بر گشتن همسرش از سر کار

در نامه ای نوشت
من خونه را تا ابد ترک کردم و دیگه حاضر نیستم
با تو زندگی کنم
.
.
.
.
.
و نامه رو گذاشت روی میز و خودش رفت زیر تختخواب
قایم شد
که عکس العمل شوهرش را بعد از خواندن نامه ببینه
شوهر خسته از سرکار اومد و وارد اتاق خواب شد
و چشمش به کاغذی روی میز افتادو نامه همسرش را خوند
بعد از خوندن نامه با خونسردی روی کاغذ چیزی نوشت
در همین حین زنگ موبایل شوهر به صدا در میاد و شوهر
جواب میده
سلام عزیزم من فقط لباسام و عوض کنم و میام منتظرم باش
فدات بشم
خدا را شکر این عفریته زنم از خونه رفته و برای همیشه
گورش و گم کرده خدا کنه دیگه ریختشو نبینم
اصلا ازدواج با اون بزرگترین اشتباه بود
کاش قبل از اینکه ریخت مکروهش را میدیدم با تو آشنا میشدم
الهی که قربون اون روی ماهت برم عزیز دلم منتظر باش من تا نیم
ساعت دیگه اونجام
و بعد در حالی که داشت زیر لب آوازمیخوند از خونه خارج شد
زن که از شدت عصبانیت وناراحتی داشت دغ میکرد بعد از خروج شوهرش
از زیر تختخواب اومد بیرون و رفت ببینه شوهرش چی نوشته
.
.
.
دید شوهرش نوشته
خنگول دیوونه کف پای چپت معلوم بود
آخه آی کیو لااقل خوب خودتو استتار میکردی
من میرم نون بگیرم و برگردم
{#}{#}{#}{#}{#}



[ پنج شنبه 94/5/8 ] [ 10:43 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
لعنت به غرور....


دختر: دوست دختر جدیدت خوشگله

 (در ذهنش میگوید:آیا واقعا از من خوشگلتره)


 پسر: آره خوشگله ...!!  

(در ذهنش: اما تو هنوز زیباترین دختری هستی که میشناسم)

 

دختر: شنیدم دختر شوخ طبع و جالبیه

(درست اون چیزی که من نبودم)

 

پسر: آره همینطوره

 (اما در مقایسه با تو، اون دختر هیچی نیست)

 

دختر: خب پس امیدوارم ... شما دو تا با هم بمونید

 (اتفاقی که برای ما رخ نداد)

 

پسر: منم برات آرزوی خوشبختی دارم

(چرا این پایان رابطه ما شد ...؟؟؟)

 دختر: خب ... من دیگه باید برم ...

(قبل از اینکه گریه م بگیره)

 

 پسر: آره منم همینطور ...

(امیدوارم گریه نکنی)

 

 دختر: خدافظ

(هنوزم دوست دارم و دلم برات تنگ میشه)

 

پسر:باشه خدافظ... 

(هیچ وقت عشقت از قلبم بیرون نمیره ...هرگز)



 
 لعنت به غ...ر...و...ر



[ چهارشنبه 93/7/23 ] [ 2:54 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
خدایا خنده های تلخ امروزم را بگیر....

 

 

 

خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را ازم بگیر....

و یکی از خنده های شیرین دوران بچگی ام را پس بده....



[ سه شنبه 93/6/4 ] [ 6:7 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
به خدا ایمان دارم....

 

به خدا ایمان دارم ...

حتی اگر سکوت کرده باشد....



[ سه شنبه 93/6/4 ] [ 5:57 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
خدایا حواست هست!!!!؟؟؟

 

 

 

خدایا حواست هست؟؟؟

هر جا زمین خوردم و به سختی بلند شدم...

بازم گفتم خدایی هست.....

هر کی هر چی بهم گفت،سکوت کردم...

و توی دلم گفتم:خدایی هست....

خدایا حواست هست!!!!

که کم اوردم...

خدایا حواست هست....یعنی چی؟



[ سه شنبه 93/6/4 ] [ 5:47 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
چه بد حالیه....

 

 

 

 

چه بد حالیه وقتی نمی تونی به کسی

بفهمونی...

که چه حالی داری؟؟؟!!!



[ سه شنبه 93/6/4 ] [ 4:51 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
روزی میرسد که یک ملافه ی سفید پایان میدهد به من....

 

 

 

من تکرار نمیشوم....

اما روزی میرسد که یک ملافه ی سفید.....

پایان میدهد به من....!!!!!

به شیطنت هایم...

به بازیگوشی هایم...

به خنده های بلندم...

روزی که همه با دیدن عکسم بغض می کنند....

و

می گویند:

دیونه دلمون برات تنگ شده...

روزی خواهم مرد!!!!!



[ سه شنبه 93/6/4 ] [ 4:39 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم...

 

 

 

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشب می بارد....

و اینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

شاید ....



[ شنبه 93/6/1 ] [ 4:6 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
کفشم اگه تنگ باشه زخم میکنه...چه برسه به دل...

 

 


حتی کفشم اگر تنگ باشد...

زخم میکند...

چه برسد به دل.....دلم شکست



[ شنبه 93/6/1 ] [ 3:54 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
عید فطر و جشن طاعت بر ره یافتگان ضیافت الهی مبارک

همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم
چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه . . .

عید فطر و جشن طاعت بر ره یافتگان ضیافت الهی مبارک

مؤدب*عیدتون مبـــــــــــــــــــــارک*مؤدب



[ سه شنبه 93/5/7 ] [ 4:23 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه